بستگان و بعضی از یاران، اطراف بسترش را گرفته بودند، سیمای قهرمان قهرمانان را می دیدند که اینک رنگین شده و غمگین از بی وفایی روزگار به نظر می رسد، و خیلی چیزهای دیگر در آن چهره دیده می شود.
منتظر بودند، باز از او سخن بشنوند نصیحت او را به دل بسپرند و آخرین گفتار را از او بیاموزند.
او دو لب همچون دو برگ گل سرخ خود را باز کرد و نخستین سفارشش این بود: «هرگز برای خداوند، شریک و همتا نگیرید و هرگز سنت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را تباه نسازید و این دو ستون (توحید و سنت) را استوار دارید و این دو چراغ را روشن نگه دارید و پس از انجام این کارها، از هیچ سرزنشی نهراسید».
امام لحظاتی تأمل کردند و دیگر بار فرمودند:
«من دیروز در کنار شما بودم، و امروز وجودم باعث عبرت و پند شما شده و فردا از شما جدا می شوم... در زندگی عفو و بخشش داشته باشید، آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد، الا تحبّون ان یغفر الله لکم؛[1] سوگند به خدا، چیزی از نشانه های مرگ به من روی نیاورده که من آن را نپسندم و آغاز آن آشکار نشده که من آن را زشت بدانم».
«و ما کنت الا کقارب و ردّ و طالبٍ وجد (و ما عند الله خیر للأبرار)؛[2] علاقه من به مرگ همانند علاقه کسی است که شب هنگام در جستجوی آب باشد و ناگهان به آن برسد و یا مانند علاقه کسی که گمشده خود را پیدا کند و آن چه در پیشگاه خدا است برای نیکان برتر است».[3]
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیریم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
آری این بود آخرین سخن از اولین شهید محراب، در تاریخ اسلام که محرابیان را به شور و وجد و نشاط در می آورد.
پشت دوست را قوی می کند، و کمر دشمن را می شکند.
نظرات شما عزیزان: