عشقانه ها

عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

روزي يك بازرس به يكي از كلاسهاي دبيرستاني رفت. كلاس در آن ساعت درس رياضيات داشت.
بازرس به دبير گفت:خواهش ميكنمك 3 نفر از بهترين شاگردها را به ترتيب بفرستيد پاي تخته. ميخواهم ببينم توانايي آنها در رياضيات چقدر است.
شاگردي به پاي تخته فرستاده شد. مسئله اي را كه به او گفتند خيلي زود حل كرد و سر جايش نشست. شاگرد دوم آمد. او هم مسئله را حل كرد و سر جاي خود نشست.
سومين شاگردي كه به پاي تخته آمد ، تا اندازه اي مضطرب به نظر ميرسيد. گچ را برداشت تا مسئله را حل كند كه بازرس متوجه قيافه او شد. اين شاگرد همان شاگردي بود كه در نوبت اول به پاي تخته آمده بود . بازرس به روي او اخم كرد و با لحني سرزنش آميز گفت:اين كار يعني چه؟ پسر تو ميخواهي به من حقه بزني؟ تو همين الان آمدي يك مسئله حل كردي و رفتي مگرنه؟
شاگرد با حالتي گناهكارانه لبخند زد و گفت: خيلي معذرت ميخواهم آقاي بازرس، آخر من به جاي يك شاگرد ديگر آمده ام....
بازرس خشمگين فرياد زد: به جاي يك شاگرد ديگر؟ اين اولين بار است كه در مدت خدمتم با چنين وضع افتضاحي روبرو ميشوم!
شاگرد با شرمساري سرش را پايين آورد.
همه شاگردان كلاس با نگراني منتظر بودند كه ببينند بازرس چه خواهد گفت. بازرس خشمگين پرسيد: به جاي كدام شاگرد آمدي؟
به جاي بهترين دوستم. آخر او به يك مسابقه فوتبال رفته است.
بازرس رويش را به طرف دبير برگرداند و گفت: خوب شما آقاي دبير چطور چنين اجازه اي ميدهيد؟ خودتان ميدانيد كه اين شاگرد يك بار آمد به پاي تخته و يك مسئله حل كرد....با وجود اين همان طور با خيال راحت ايستاده ايد و تماشا ميكنيد كه ببينيد اين پسرك چطوري به من حقه ميزند!
دبير به طرزي ناشيانه شروع كرد به توجيه وضع خودش و گفت: خيلي ببخشيد آقاي بازرس. من شاگردهاي اين كلاس را نميشناسم!
بازرس فرياد زد : اين اصلآ امكان دارد كه يك معلم شاگرد هاي كلاس خودش را نشناسد؟
دبير گفت : من معلم اين كلاس نيستم....
بازرس گفت: پس در اين كلاس چه مي كنيد؟
من به جاي معلم خودشان آمده ام. آخر ايشان هم به همان مسابقه فوتبال رفته اند.
لبخندي آشكار چهره بازرس را روشن كرد. سرش را جنباند و چند لحظه اي ساكت ماند. بعد دستش را تكان داد و گفت: خوب شما بايد خدا را شكر كنيد كه من به جاي همكارم آقاي دريانوف به بازرسي آمده ام. آخر ايشان هم به همان مسابقه فوتبال رفته اند. اگر خودشان براي بازرسي تشريف آورده بودند، شما به اين سادگي نميتوانستيد از اين وضع خلاص بشويد. 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2227
بازدید دیروز : 1155
بازدید هفته : 5724
بازدید ماه : 5608
بازدید کل : 286086
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس