شركت كننده: «تو جيب جا
مي شود؟»
مجري: «بله، ولي اگر بگذاري توي جيب، جيبت ماستي مي شود!»
.
.
.
يك نفر مي رود مطب دكتر و مي گويد: «آقاي دكتر، مشكل من اين است كه كسي مرا تحويل نمي گيرد!»
دكتر مي گويد: «مريض بعدي!»
.
.
.
آهنگ غمگین گوش میکنم مامانم میگه چته؟ چی شده؟ کی گذاشته رفته؟چرا توخودتی؟ آخ بمیری که بچمو اینطوری کردی!آهنگ شاد گوش میکنم میگه خبرمرگش برگشت؟ الان باهاته؟کیه طرف؟ چه شکلیه؟ دوسش داری؟ چند بار دیدیش؟
دیگه زدم تو فاز اذان!!
.
.
.
یا میدانستید رانی به عنوان غیر اقتصادی ترین نوشیدنی سال انتخاب شده؟
چرا که تمام انرژی حاصل از نوشیدن یک عدد رانی صرف خارج کردن اون دو تا تیکه میوه باقیمانده ته قوطی میگردد.
.
.
.
ما به این سن رسیدیم هنوزم نفهیمیدم پفک بوی جوراب نشسته می ده یا جوراب نشسته بوی پفک!
.
.
.
رفته بودم با دوستم تو صف نونوایی- یه 40 متری بودش
نوبتمون که رسیده یارو ازمون میپرسه نون میخواین؟؟
گفتم پ نه پ از صبح داریم قطار بازی میکردیم و واگن آخری هم ما بودیم
.
.
.
طرف رو داشتن به جرم قتل زنش محاكمه می كردن . دادستان می گه : سنگدل ؟! تو وقتی داشتی زنت رو می كشتی، ندای وجدانت رو نشنیدی ؟! طرف می گه : نه والله ! بس كه این زنیكه جیغ و داد می كرد مگه می ذاشت ما چیزی بشنویم؟
.
.
.
اولي: چرا سرت را در قفس كردي؟
دومي: ميخواهم خواب از سرم نپرد!
.
.
.
معلم: بگو ببينم، به چه كسي مي گويند شجاع؟
دانش آموز: اجازه! به كسي كه جواب سؤالي را بلد نيست، اما دست بلند مي كند تا جواب بدهد!
.
.
.
دبير رياضيات : مي داني معادله دومجهولي كه ريشه نداشته باشد ، چيست؟
شاگرد: بله ، يعني هر چه آب پاي آن بريزيم ، سبز نمي شود!
.
.
.
!
مادر به دخترش گفت: من دو تا كيك در يخچال گذاشته بودم، ولي امروز فقط يكي مانده است. چرا؟
دختر جواب داد: آخر مادرجان من آن يكي را نديدم!
.
.
.
عكاس به مشتري: دوست داري عكست را چه طور بيندازم؟
مشتري: مجاني!
.
.
.
وقتي صداي فرياد و آخ و اوخ مشتري هنگام اصلاح موي سر بلند شد، سلماني رو به او كرد و پرسيد: «آقا! مگه ماشين من موهاي شما را نمي گيرد؟!»
مشتري با درماندگي جواب داد:
« چرا، مي گيرد ولي ول نمي كند!»
.
.
.
محسن به همسايه اش گفت: «جلوي اين سگت را بگير! امروز جوجه ما را خورده است.»
همسايه او با خوشحالي گفت: «خوب شد گفتي كه ديگه امروز بهش غذا ندهم.»
.
.
.
معلم به دانش آموز: ساعت را بخش كن!
دانش آموز: اول سا دوم عت.
معلم: صداشو بكش!
دانش آموز: تيك تاك! تيك تاك!
.
.
.
اولي: ببخشيد با حرف هايم سرشما را درد آوردم.
دومي: نه اختيار داريد. من حواسم جاي ديگر است.
.
.
.
پسر: بابا ديدي توي سيرك چطور شعبده باز دستمال را تبديل به گل كرد؟ چقدر شعبده باز ماهري بود!
پدر: اگه اين طوره پسرم، خودت هم شعبده باز ماهري هستي چون به راحتي يك دسته اسكناس را تبديل به يك توپ مي كني!
نظرات شما عزیزان: